روز تشییع جنازه بهمن بیگی، جشن تولدی بزرگ بود. همه آمده بودند. عشایری، روستایی، ترک قشقایی، لر، عرب، کرد، بلوچ، سیستانی، شاهسون. حتی آل ها هم آمده بودند تا با جوانمرد ترین دشمنشان، وداعی جاودانه داشته باشند، کسی که با دست خالی آنها را از حریم یوردهای عشایر فراری داد. 
مدیر کل خاکی ایلیاتی ها در میان افلاکی ها و فرازمینی ها در پرواز بود. اشک آسمان اجازه تشکیل رنگین کمان را نمی داد، رنگین کمانی بزرگ روی زمین شیراز شکل گرفته بود. رنگین کمانی از ایل ها، طایفه ها، تیره ها، بنکوها، چادرها و یوردهای عشایری. معلم بزرگ ایل، مانند دسته گلی باشکوه روی دست های شاگردانش چرخید و دست به دست شد و با احترام و عزتی تکرار  ناپذیر به پیشگاه هستی بخش یکتا پیشکش شد.

بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی.‌‌
در سینه های مردم عارف مزار ماست.

بهمن بیگی مانا هست، جاویدان هست، همیشگی است، ورجاوند هست و تا همیشه تاریخ در دل عشایر و مردم ایران زنده و جاویدان خواهد ماند. پیشکش به روان پاک و جاویدانش چند بیت از فروغی بسطامی:

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را.
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را.
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری.
تا قبله گاه مومن و ترسا کنم تو را.
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند.
یک جا فدای قامت رعنا کنم تو را.

بریده هایی از کتاب "کیمیاگر عشایر، نگاهی دیگرگونه به محمد بهمن بیگی".

همایون فرهمند. عضو هئیت علمی دانشگاه شهید باهنر کرمان.