بنام خدا

روزی در گروه فرهنگی درنا به معرفی کتاب پایی از این دست تماشا نوشته جناب آقای بابک طیبی پرداختم،

کتاب "پايي از اين دست تماشا" به قلم جناب اقای بابک طيبي در 204 صفحه با نگاهي به سرگذشت سردار شهيد منصور خادم صادق مي پردازد.

معرفی این کتاب ارزشمند باعث شد یکی از همرزمان شهید خادم صادق  ،برادر بزرگوار جناب آقای رییسی که در گروه حضور داشتند به نقل از خاطره ای از آن شهید بزرگوار بپردازند.

تصمیم گرفتم این خاطره ارزشمند را با شما عزیزان یه اشتراک بگذارم.

باتشکر از جناب آقای رییسی بابت نقل این خاطره ارزشمند.

متن زیر نوشته جناب آقای فرامرز رییسی قراخلو می باشد.

 

سلام و عرض ادب و درود فراوان،،خداوند روحش راشاد کند،،در سنگر کمین در فاو بودم،، دیدم یک نفر مانند باد توی کانال پشت سر ما می اید،،رفتم با صدای کم بهش ایست دادم،، گفت برادر،،چرا اینقدر یواش،،فهمیدم ایرانی است،،آمد جلو،، خوش و بش گرمی و خودش رامعرفی کرد و گفت خادم صادق هستم،،مثل اینکه بعد از پایان ماموریت ما،،میخواستند خط را از ما تحویل بگیرند،،موقعیت خط را بررسی میکرد،،،و از کمبودها پرسید،،گفتم فقط زبانم از تشنگی در می آید،چنانچه مقدرور میباشد،بگویید آب رسانی بیشتر شود،،دیدم خودش از من تشنه تر است و بسیار پشیمان شدم از طرح سوال و پیشنهادی که کردم،، و با چند شوخی که حکایت از روح بلندش داشت خداحافظی کرد و رفت،،،،روحش بلندش با ائمه اطهار محشور شود،،یادش گرامی،،
نوشته جناب آقای فرامرز رییسی قرخلو
۱۳۹۹/۱۰/۰۲